ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری مولایمان علی (ع) ،شعری زیبا از شاعر استهبانی ؛ مرحوم محمد باقر پلاس خدمت خوانندگان عزیز تقدیم می شود:
«توئی آن نقطه ی بالای فاء فوق ایدیهم»
سحرچونکلکقدرتکردخور* راچهرهآرایی
در آمد بی محابا با هزاران حُسن و زیبایی
چو کوس دلبری کوبید حسن یوسف بیضـا
فـرو بارید چرخ از دیدگان،اشک زلیخایی
چـنان ازمـادر لیل اندرآمـد صورتلیلی
کهخیلاخترانمجنون صفت گشتند صحرایی
درآمدچشمه ی خضرسپهراخضر،از ظلمت
چوخط محوشان سطح زمین گردید خضرائی
درآمد ازقضا هندوی هند شب یکیطوطی
کهپُرکردازشِکَر این نُه طبق را از شکر خایی
در آمـد از نیام صبح چون سمسام اسکندر
فکندازترس او شب،خویشرا ازتخت دارایی
رسید از تیغ خوربر لشکر شبآنچهدرخیبر
رسـید از ذوالفقار شاه دین بر قوم موسایی
فلکقدری کهگر شمشیرابرویش ترش سازد
ببـازد مـاه نو بیمار وار از رنـگ صفرایی
شهی کز پرتو رویش چنان شدطورحق روشن
که گشت از عشق او موسی بن عمران سینه سینائی
چو خورشید جمالش شد عیان از مشرق عالم
جمال حق عیـان گردید برهر عیـن بینایی
صفات اعین لایبصرون از خویش بیرون کن
که گر چشمت نمی بیند جمال دوست اعمائی
عیان از آستین تا کرده ای دست یداللهی
به لفظ فوق ایدیهم بزد حق کوس اعلائی
تـویی آن نقطه ی بـالای فاء فـوق ایـدیهم
کـه در وقـت تنـزّل تحت بـسم الله را بایی
ز دانـایی و زیبـایی و رعنـایی شهنشـاها
امیـر بـوالبشر صهـر نبی و روح زهرایی
بنازم دُل دُلِ شیر اوژنت کز شیهه اش شاها
براق اندر شب معراج مانداز عرش پیائی
از آن خورشید سم ونعل ماه ومیخ پروینت
همه روی زمین چون آسمان یکسر بیارآئی
زمولود نبی بر طاق کسری گر شکست آمد
زشمشیر تودر عالم نمانده طاق وکسرایی
شهی رابا چنین قدرت بباید ذوالفقاری را
که نتواند بخارد سر به پیش کوه خارائی
نبود ار پای لغزش درمیان بی پرده می گفتم
که درحقت نصیری زدکدام پای برجائی
زبحث واجب وممکن شهااینقدردانستم
که واجب دارد این امکان وجود چون تومولائی
شها قطب وجودت شد دلیل واجب وممکن
که اندر مرکز توحید هم لائی وهم والائی
معمای تمام ماسوا شدازوجودت حل
نباشد ماسوا را جز وجود تو معمائی
به جز حسنت دگر مرسوم مرسومی نمی بینم
که گویم در نکوئی جوهراسماء حسنائی
بده جان ای که داری آرزوی صحبت جانان
که غیر جان در این بازار ندهدسود کالایی
به زانواندرآمد دل در اول پایه قدرت
که دائم جبرئیلت هست مرغ رشته درپائی
اگر افشای سرتونمایم مست وجانبازم
زجان بگذشته رادرهیچ حرفی نیست حاشائی
پلاس ارکس دهان داردکه تامدحی زتوخواند
ولی آنقدر زتو دارد آن چشم شفا خوائی *خور=خورشید